محمد علی اسلامی ندوشن

مهم‌ترين فصل تاريخ فکر يک قوم، تاريخ «فکر معترض» است. يعنی فکری که رام و مرعوب قدرت نيست و می‌کوشد تا خود را از جريان «باد موافق» که همواره از جانب دستگاه قدرت وزانده می‌شود مستقل و بی‌نياز نگه دارد.

(محمد علی اسلامی ندوشن - ١٣٥٤)

دکتر اسلامی ندوشن در سال ١٣٠٤ خورشيدی در روستای ندوشن يزد زاده شد. وی بعد از اتمام تحصيلات خود در رشته‌ی حقوق از دانشگاه سوربن و مدت کوتاهی اقامت در انگلستان به ايران آمد. چند سالی در کار قضا بود اما به سرعت به سمت علاقه‌ی پايان‌ناپذير خود يعنی تدريس و تحقيق و نگارش در حوزه‌ی تاريخ و ادب فارسی کشيده شد و تا به امروز به سربلندی در اين کرانه باقی است. وی در مدت پنجاه سال بيش از چهل و پنج کتاب و صدها مقاله در باب فرهنگ و تاريخ ايران و ادبيات فارسی به رشته‌ی تحرير درآورده است. تأسيس فرهنگ‌سرای فردوسی و انتشار فصل‌نامه‌ی هستی از اقدامات او در زمينه‌ی اعتلای فرهنگ و ادب فارسی می‌باشد. نام اسلامی با مقاله‌های ارزشمندش هم‌چون زندگی و مرگ پهلوانان، ايران را از ياد نبريم، به دنبال سايه‌ی همای و مجموعه‌های ريز و درشت ديگر بارها تجديد چاپ شد و بر سر زبان اهل کتاب افتاد.
آن‌چه در زير می‌خوانيد، مصاحبه‌ای است با آقای دکتر ندوشن که در فروردين ماه سال ٨٤ توسط آفتاب انجام گرفته است.
آفتاب: جناب آقای دکتر ندوشن، جناب‌عالی در کتاب سخن‌ها را بشنويم به پديده‌ای با عنوان «خلأ فرهنگی» اشاره می‌کنيد. از طرفی آقای دکتر شايگان در برخی از آثار خود از اصطلاح «اسکيزوفرنيای فرهنگی» برای اشاره به وضعيت فرهنگی کنونی ما استفاده می‌کنند. بدين معنی که تصوير فرهنگی ما از تصاوير متعدد اما ناسازگاری تشکيل شده. تصاويری که از منابع مختلفی آمده‌اند. درست مثل تلويزيونی که از فرستنده‌های مختلفی به طور هم‌زمان موج دريافت می‌کند و امواج را چنان روی هم می‌اندازد که هيچ کدام به وضوح قابل رؤيت نيستند. به هر حال گويی که شواهد نوعی ناهنجاری فرهنگی از ديد صاحب‌نظران فرهنگی مشهود است، جناب‌عالی معضل اصلی را در چه می‌بينيد؟ آيا مشکل فرهنگی ما درگير بودن با فرهنگ‌های متعدد ناسازگاری است که عملآ قابل جمع نيستند يا معضل، نوعی خلأ فرهنگی است که از فراموشی فرهنگ گذشته حاصل شده است؟
دکتر ندوشن: خلأ فرهنگی به اين معناست که جايی از فرهنگ خالی مانده است، هم‌چون کبوتری که لانه‌اش را ترک می‌گويد و لانه خالی می‌ماند. بريدگی از فرهنگ و آيين گذشته‌ای که قرن‌ها با ايران و ايرانی بوده است، باعث شده که اين فرهنگ در حد اعلا ضعيف شود و در عين حال يک فرهنگ جديدی جايگزين نشده است. البته ايرانی به فرهنگ دنيای صنعتی غرب روی آورده است ولی اصل و ماهيت فرهنگ غرب را نگرفته و تنها از ابزار آن استفاده می‌کند. بنابراين، جامعه‌ی ايرانی از يک فرهنگ گذشته بريده شده و فرهنگ جديدی هم به دست نياورده است و اين وضعيت خلأ فرهنگی ايجاد کرده است. اين فضای خالی مانده، ما را به حالت معطّل فرهنگی دچار کرده. نه کاملآ فرهنگ گذشته با ماست و از اصالت آن برخورداريم و نه فرهنگ دنيای صنعتی غرب را واجد شده‌ايم. در اين ميان آن‌چه که مانده را خلأ فرهنگی می‌ناميم. اما موضوع ترکيب عناصر ناسازگار در فرهنگ ما، تازگی ندارد و از قرن‌ها پيش گريبان‌گير ايرانی بوده است. ايران کشوری است که در موقعيت جغرافيايی مرکزی واقع بوده است، در ميان دنيای تمدّن گذشته قرار داشته است و بنابراين از تمدن‌های همسايه و تمدن‌هايی که از شرق به غرب يا از غرب به شرق در سفر بوده‌اند حذر يا اقتباس می‌کرده است. بدين ترتيب فرهنگ ما اصولآ يک فرهنگ ترکيبی شده است. تا پيش از ورود اسلام به ايران، اين فرهنگ ترکيبی کم‌تر محسوس بود. فرهنگی ترکيبی در فرهنگ ايرانی ذوب شده و عناصر خارجی راهی برای ورود به فرهنگ و تمدن ايرانی نداشتند و نمی‌توانستند از نزديک تأثيرگذار باشند. به اين ترتيب تمدن ايرانی پيش از اسلام تقريبآ يک‌دست و يک‌پارچه مانده بود. در حالی که بعد از اسلام، از طرفی دروازه‌ها باز شدند و اقوام مختلف وارد کشور شدند و از طرف ديگر، ايران کاملآ از گذشته‌ی خود نبريده بود. فرهنگ گذشته‌ی باستانی ايرانيان هنوز باقی بود ولی ايرانيان دين خود را عوض کرده بودند و بعضی آداب جديد بر آن‌ها عارض شده بود و اين مسأله يک نوع کشاکش فرهنگی را در ايران بعد از اسلام ايجاد کرد. کوشش‌هايی برای سازگار کردن اين عناصر شده است، تا ايرانی بتواند با اين فرهنگ ترکيبی زندگی کند. در هر حال اين برخورد و کشاکش در وجدان و درون ناخودآگاه ايرانی قرار گرفته و کاملآ در ادبيات فارسی انعکاس يافته. به طور مثال، در نزد شاعران عرفانی، به طور محسوسی با عناصر ناسازگار مواجه می‌شويم. نمونه‌ی بارز و تبلور اين مسأله در حافظ، آخرين شاعر بزرگ ما، ديده می‌شود. کش‌مکش ميان عناصر ناسازگار برای سازگار شدن موجب سلسله آثاری شده است که نمايان‌گر هم‌زيستی اين عناصر در کنار کشاکش هستند.
آفتاب: به نظر می‌رسد که فرهنگ ايران باستان و فرهنگ اسلامی ، دو فرهنگ عمده‌ای که پيش از رويارويی با دنيای جديد داشته‌ايم و هم‌چنين فرهنگ‌های کوچک‌تری که هم‌راه بوده‌اند، به يک امتزاج نسبتا سازگار و موفّقی رسيده‌اند. کش‌مکش‌ها وجود داشته، اما می‌توان ايرانی بود و در عين حال ما‌بقی اين اجزای فرهنگی را نيز با خود داشت گويی که بحران هويتی که بر جامعه‌ی ما سايه انداخته و اين‌که احساس می‌کنيم پاره‌هايی از فرهنگ ما با پاره‌های ديگری از فرهنگمان ناسازگار است از عوارض دنيای جديد است. به اين معنی که ما در رويارويی با دنيای جديد نتوانسته‌ايم يک امتزاج موفق و بدون تضادی از اين پاره‌های فرهنگی ايجاد کنيم. به نظر جناب‌عالی اين نشانه‌ی توانايی نسل پيش از ما را در امتزاج و عدم توانايی ما است، و اين‌که آن‌ها قرن‌ها را طی کردند تا اين امتزاج حاصل شده و نسل کنونی ما تازه‌واردی در دنيای جديد است؟ يا اين‌ که فرهنگ دنيای جديد اصالتا واجد نوعی تضاد با فرهنگ ماست و قابل جمع و امتزاج نيست؟ به اين معنی که اين تضّاد يک تضاد ذاتی است و ما هيچ‌گاه قادر نخواهيم بود اين دو را ممزوج کنيم و در آخر بايد از اين ميان يکی را انتخاب کنيم؟
دکتر ندوشن: اصطلاح هويت ايرانی، هويت فرهنگی در گذشته معنی نداشته و اصطلاح جديدی است. به طور مثال، تا صد سال پيش و حتی هفتاد سال پيش حرفی از هويت ايرانی به ميان نمی‌آمده است. پديدار شدن اين مفهوم ناشی از برخورد دو موج دنيای اصلی و قديمی ايران با دنيای جديد است. رويارويی اين دو موج قديم و جديد، حالتی ايجاد کرده که آن را بحران هويت ايرانی ناميده‌اند. مسأله‌ی حفظ هويت ايرانی به اين معنی است که يک ايرانی بايد دارای يک سری خصوصياتی باشد و نبايد اين خصوصيات را از دست بدهد. فقدان اين خصوصيات را بی هويتی ناميده‌اند به اين معنی که نمی‌توان مشخص کرد که ايرانی فاقد اين خصوصيات چه‌کاره است و در چه قالبی می‌تواند حضور پيدا کند. گذشتگان ما مسأله‌ی بحران هويت را با اين مفهوم جديد نداشتند. يعنی شخصيت ايرانی شکل‌گرفته و جاافتاده بوده، در حالی که با تضادهای درونی خود سر می‌کرده، تمام لوازم يک دنيای معنوی را فراهم آورده و با آن‌ها زندگی می‌کرده است. اما در دوران جديد، برخورد دنيا و فرهنگ ايرانی با دنيای تجدّد غربی اين بحران را پديدار ساخت. اين دو دنيا، ماهيتا متفاوت بودند. خصوصيات دنيای ايرانی و مجموعه‌ی اخلاقيات ايرانی در ادبيات فارسی منعکس شده است. دنيای غربی، دنيای علم است و با قبول اصالت عقل و منطق و هم‌چنين اصالت مادّه، دنيايی است متفاوت از دنيای تفکر ما که دنيای اشراقی و احساسی است. گرايش ما ايرانيان کماکان به سمت دنيای اشراقی و احساسی است، حتی بر سر مسايل مادّی. در مسايل اجتماعی نيز تفکر احساسی در جريان زندگی ما غلبه‌ی بيش‌تری دارد. بنابراين اصولا ديدگاه غربی به زندگی، با ديدگاه شرقی متفاوت است و اين تفاوت عوارضی به همراه می‌آورد که موجب اين بحران شده است. ما در زندگی خود از ابزار غربی استفاده می‌کنيم و ظواهر زندگی ما غربی شده است، از اين رو می‌خواهيم خود را به سمت غرب بکشانيم و قواعدی و اصولی که غربيان دارند در زندگی خود پياده کنيم. اين مسأله طبيعی است چرا که سازمان جامعه‌ی ما نيز غربی شده است، به طور مثال، رأی گرفتن، قوای سه‌گانه‌ی حکومتی و فرستادن سفرا به کشورهای ديگر، همه نوعی تقليد از سازمان جامعه‌ی غربی است. اين مسايل ظواهر زندگی ما را تشکيل می‌دهند، وليکن اين‌که قصد داريم عينا از وسايل ذهنی، مسايل نظری و طرز تفکّر آن‌ها الگو بگيريم، ما را دچار مشکل کرده است. شيمی، فيزيک و رياضی را فرا می‌گيريم ولی از آن تفکری که وظيفه‌ی نتيجه‌گيری از اين علوم را دارد برخوردار نيستيم. ذهن ما نيازمند است تا در زندگی و قوانين اجتماعی خود را به فرمول‌ها و قواعد علمی نزديک کند. ذهن ما هنوز غير علمی است ولی ابزارمان علمی است. ما می‌توانيم معلومات علمی و آهنگ زندگی غرب را نيز بياموزيم. آهنگ زندگی غرب تندتر از آهنگ زندگی ايرانی است. ما هنوز با آهنگ حرکت غربی‌ها هم‌قدم نشديم و اين ناهماهنگی باعث بروز بحران شده است. از زمانی که تجدد وارد ايران شد، اين بحران آغاز شد و سال به سال نيز افزايش می‌يابد. اين به آن دليل است که خواست درونی ما خواهان نزديکی بيش‌تر به دنيای غرب بوده و سعی کرده با استفاده از ابزار بيش‌تر خود را نزديک‌ترکند وليکن از لحاظ فکری يارای همراه شدن با اين حرکت را نداشته است. اين مسأله به بحران هويت دامن زده است. اگر بخواهيم اين بحران‌ها را برطرف کنيم، بايد از بنياد و اساس تغييراتی ايجاد شود تا ما را از بحران بيرون آورد.
آفتاب: با توجه به وقت محدودی که باقی مانده، به عنوان آخرين سؤال: به نظر شما، اگر به برآيند تعامل فرهنگ‌های متضاد در جامعه‌ی ايرانی به منزله‌ی يک بردار نگاه کنيم، اين بردار جهت‌گيری مثبت دارد و يا اين‌که منفی است؟ آيا عوارضی که ما در جامعه می‌بينيم نشان از حرکت به سمت سازگاری بيش‌تر است يا ناشی از جمع ناپذيری ذاتی بين اين فرهنگ‌ها است؟ در توضيح اضافه کنم که در مورد نسل جديد، دو نوع قضاوت کاملا متفاوت وجود دارد. گروهی اين نسل را واجد خصلت‌ها و فرهيختگی‌هايی می‌دانند که نسل‌های پيشين فاقد آن بودند. گروه ديگر، ارزيابی کاملا متفاوتی دارند. اگر ادبيات را بازتاب مشخص فرهنگ بدانيم، نگاه کردن به ادبيات نسل جديد، پيامی گويا خواهد داشت. به طور مثال، نثر وب‌لاگ‌ها، به نظر بعضی‌ها، نثری لجام گسيخته، و بازتابی از نوعی فقر فرهنگی است. آيا چنين مسائلی عوارض اين تعامل است و به نقطه‌ی مثبتی منتهی خواهد شد، يا اين‌که در حال دور شدن از هدف هستيم؟
مهران راد: با توجه به وقت محدودی که باقی مانده، لطفا به اين سؤال هم پاسخ دهيد که آينده‌ی زبان فارسی را چگونه ارزيابی می‌کنيد؟ آيا زبان فارسی می‌ميرد و از صفحه‌ی روزگار حذف می‌شود يا اين‌که می‌ماند در حالی‌که در کانون اصلی محاورات و مسايل علمی واقع نشده است.
دکتر ندوشن: در مورد سؤال اوّل، اعتقاد شخصی من اين است که تا زمانی که ملّتی دارای زمينه‌ی فرهنگی قومی و ملّيتی محکم و استوار نباشد، موفق به جذب فرهنگ جديدی به طور سالم نخواهد شد. اين فرهنگ است که بايد فرهنگی ديگر را جذب کند. يک ذهن خالی و عاری تنها مقداری از ظواهر و آداب را جذب می‌کند، امّا به دليل عدم وجود استحکام و آمادگی پايه‌ی فرهنگی قادر به جذب درون فرهنگ نخواهد بود. اگر ايرانی از کسب خصوصيات فرهنگی که سال‌هاست با سرشت ما پيوند خورده، غافل بماند، فرهنگ ديگری را نيز نمی‌تواند جذب کند. فرهنگ ما، متشکل از يک سلسله يادها ، خاطره‌ها و اعتقادات عميقی است که مانند يک جريان تاريخی در ما حرکت می‌کند و نمی‌توان از آن صرف‌نظر کرد و رو به فرهنگ غربی آورد. مشکل هويت ايرانی نيز از همين جا نشأت گرفته، ما به طور کلّی با آن‌چه که بنيه‌ی ذهنی و درونی گذشته‌ی ما بوده بيگانه شده‌ايم. اين مسأله در کشورهای صنعتی پيشرفته هم رخ داده ولی به اين شدّت نبوده است. دنيای جديد، به صورت همه‌گير نسل‌ها را کمی سطحی کرده و آن‌ها را سرگرم مسايل پيشرفته‌ی دنيای امروز ساخته است. کامپيوتر و اينترنت جای بسياری از ابزارهای قديم را گرفته است. امّا هنوز بنيادها پا برجا هستند و سيستم آموزشی سعی دارد که اين بنيادها را در ذهن فرزندان خود نگاه دارد. ما در اين زمينه دست‌خوش غفلت‌های زيادی بوده‌ايم و اين جدايی بيش از حد محسوس است. در مورد زبان فارسی، من فکر نمی‌کنم زبان فارسی يا هر زبان ديگری به اين آسانی از گردونه خارج شود. زبان مهم‌ترين و طبيعی‌ترين ابزار برای ابراز شخصيت است و زبان مادری هر مليتی، تنها زبانی است که آن ملّت می‌تواند به صورت دل‌خواه و طبيعی به آن سخن بگويد و هر زبان ديگر، هر چه باشد زبان عارضی است و زبانی است که بعد آموخته شده، در حالی‌که زبان مادری در دامان مادر آغاز شده است. البته با استيلای ماهواره‌ها و رسانه‌های جمعی، زبان‌های مسلّط می‌توانند در سطح دنيا حضور پيدا کنند. ولی اين به آن معنی نيست که زبان مادری به آسانی کنار زده خواهد شد. اگر قرار باشد زبان فارسی دچار چنين سرنوشتی در دنيای غير قابل پيش‌بينی آينده شود، اين سرنوشتِ همه‌ی زبان‌های ديگر، به استثنای سه چهار زبان بزرگ، خواهد بود و تصور اين مسأله که مردم دنيا به آسانی از زبان مادری که جزء ذات آن‌ها است دست بکشند مشکل است، ممکن است اين زبان‌های مسلّط در سطح دنيا، محيط‌های علمی هم‌چنين دانشگاه‌ها را تحت تأثير قرار دهند و اين مسأله را در بسياری از نقاط جهان می‌بينيم. ولی اين به آن معنی نيست که زبان مادری به طور کلّی کنار زده شود. تغيير زبان حتّی از تغيير دين و مذهب هم مشکل‌تر است، چرا که زبان ابزار بيان فکر، درون و احساس است و به اين آسانی جداشدنی از ملّت يا قومی نيست.
آفتاب: آقای دکتر ندوشن، خيلی ممنون و متشکر از وقتی که در اختيار ما گذاشتيد.